دفتر خاطرات   2011-11-02 00:11:13

منیرو روانی‌پور لینکی گذاشته بود توی صفحه‌ی فیس بوکش از عزت گوشه‌گیر (خاطرات مهاجرت) که مرا بیاد دفترهای خاطراتم که ازدست داده‌امشان انداخت دفترهای خاطراتی که من هم درست مثل نویسنده‌ی این سایت از سیزده سالگی شروع کرده بودم به نوشتنشان و چقدر هم راحت از دستشان دادم.
همان زمان که می‌نوشتم‌شان باید از مادر و خواهر و برادرم پنهان می‌کردم‌شان و بعد هم که ازدواج کردم و با خودم بردم به خانه‌ی مشترک از همسرم . از آن‌جایی که نمی‌شد هی پنهان‌شان کرد و احساس گناهی که مسخره بود و نمی‌دانم چرا آن روزها نمی‌توانستم بگویم که این‌ها قسمتی ازمن هستند و نمی‌خواهم از خودم جدایشان کنم؟ پاره پاره شان کردم و بدور انداختم‌شان. سه دفتر بودند که همان اوایل ازدواج نابود شدند. خانه‌ی خودم از خانه‌ی پدری ناامن‌تر می‌نمود، لااقل من این‌طور حس می‌کردم. بعدهم دوباره خاطرات نوشتم ولی نوشته‌ها حرف دلم نبود و خودسانسوری زیاد داشت اما بازهم مثل شی ممنوعه نگه‌شان می‌داشتم و عاقبت آنها را هم نابود کردم. حالا فکر می‌کنم مگر چه می‌نوشتم که باید پنهان یا نابود می‌شدند؟ این احساس ناامنی از کجا می‌آمد؟ چرا به عنوان یک دختر یا زن احساساتمان باید پنهان می‌شد؟
پس از مهاجرت به اروپا اما مثل تزریق آزادی به رگهایم دیگر می‌دانستم که می‌توانم بنویسم از خودم و از احساسم و حق دارم نگه‌شان دارم و کسی هم نباید بخواندشان. گاهی پس از یکی دوسال شبها مثل رمان‌هایم می خواندمشان و مرورشان لذت خاصی داشت. امروز اما افسوس می‌خورم که چرا تمام دفترها را نگه نداشتم. خود کتابی بود برای دل خودم اقلا.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات